بهترین دوستان من {15}
خدمتکار رائونو به سمت اتاق تَه راهروکه دررمشکی رنگ داشت هدایت کرد و خیلی سریع ناپدید شد.
رائون با استرس و دستای لرزون در زد.
(پ.ر=پدر رائون)
پ.ر:بیا تو
رائون همونطور که سرش پایین بود درو باز کرد و وارد شد.
پ.ر:اوه..سلام دخترم
ذهن رائون:اون به من گفت دخترم؟برگاممم!!
پ.ر:باید یچیزی بهت بگم
رائون:م..میشنوم
پ.ر:من باید با یهنفر قرارداد ببندم
رائون:خب؟
پ.ر:و شرط اون فرد اینه که پسرش باید با یه نفر ازدواج کنه چون پسرش خیلی دختر بازه و میترسه براش دردسر درست کنه.
رائون:خببببب؟
پ.ر:و تو باید با پسرش ازدواج کنی
رائون:چیییی؟
پ.ر:همین که شنیدی
رائون:درسته ازم متنفری ولی هنوزم دخترتم(بغض)
پ.ر:چون دخترمی دارم این لطفو بهت میکنم
پ.ر:اسمش هیونجینه و ۱۴روز دیگه عروسیته
رائون:اما(بغض)
پ.ر:حرف نباشه
رائون:اینطوری میخواستی از امانت مامان مواظبت کنی؟(بغض سگی)
پ.ر:خفههشووو
پدر رائون سیلی خیلی محکمی به صورت ظریف رائون میزنه که باعث پاره شدن پوستش و شکستن بغضش میشه.
رائون:ازت متنفرم لعنتییی(گریه)
رائون به سرعت از اتاق بیرون میره واز عمارت پدرش خارج میشه.
.
.
.
ایندفعه سعی کردم طولانیتر بنویسم.
لایک:۲۰
کامنت:۲۰
رائون با استرس و دستای لرزون در زد.
(پ.ر=پدر رائون)
پ.ر:بیا تو
رائون همونطور که سرش پایین بود درو باز کرد و وارد شد.
پ.ر:اوه..سلام دخترم
ذهن رائون:اون به من گفت دخترم؟برگاممم!!
پ.ر:باید یچیزی بهت بگم
رائون:م..میشنوم
پ.ر:من باید با یهنفر قرارداد ببندم
رائون:خب؟
پ.ر:و شرط اون فرد اینه که پسرش باید با یه نفر ازدواج کنه چون پسرش خیلی دختر بازه و میترسه براش دردسر درست کنه.
رائون:خببببب؟
پ.ر:و تو باید با پسرش ازدواج کنی
رائون:چیییی؟
پ.ر:همین که شنیدی
رائون:درسته ازم متنفری ولی هنوزم دخترتم(بغض)
پ.ر:چون دخترمی دارم این لطفو بهت میکنم
پ.ر:اسمش هیونجینه و ۱۴روز دیگه عروسیته
رائون:اما(بغض)
پ.ر:حرف نباشه
رائون:اینطوری میخواستی از امانت مامان مواظبت کنی؟(بغض سگی)
پ.ر:خفههشووو
پدر رائون سیلی خیلی محکمی به صورت ظریف رائون میزنه که باعث پاره شدن پوستش و شکستن بغضش میشه.
رائون:ازت متنفرم لعنتییی(گریه)
رائون به سرعت از اتاق بیرون میره واز عمارت پدرش خارج میشه.
.
.
.
ایندفعه سعی کردم طولانیتر بنویسم.
لایک:۲۰
کامنت:۲۰
۴.۸k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.